شعر در مورد معشوقه
شعر در مورد معشوقه ,شعری در مورد معشوقه,شعر شهریار در مورد معشوقه اش,شعر شهریار در مورد معشوقه,شعر در مورد چشم معشوق,شعر در مورد تولد معشوقه,شعر زیبا در مورد معشوقه,شعر در مورد رفتن معشوقه,شعر استاد شهریار در مورد معشوقه اش,شعر درباره معشوقه بی احساس,شعری در مورد معشوق,شعر شهریار درباره معشوقه اش,اشعار شهریار درباره معشوقه اش,شعر درباره چشم معشوق,شعر درباره چشمان معشوق,شعر در مورد چشمان معشوق,شعر زیبا در مورد معشوق,شعر در باره رفتن معشوقه,شعری درباره رفتن معشوقه,شعر معشوقه,شعر معشوقه به سامان شد,معشوقه شعر نو,شعر برای معشوقه,شعر درباره معشوقه,شعر برای معشوق,شعر تعریف معشوقه,شعر به معشوقه,شعر شمشیر معشوقه قلم,شعر برای معشوقه ام,شعر معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا,متن شعر معشوقه به سامان شد,معنی شعر معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا,معنی شعر معشوقه به سامان شد,تفسیر شعر معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا,شعر کامل معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا,شعر عاشقانه برای معشوق,شعری برای معشوقه ام,شعر زیبا برای معشوقه,زیباترین شعر برای معشوقه,بهترین شعر برای معشوق,شعر تولد برای معشوقه,شعر درباره معشوقه بی احساس,شعر در مورد معشوقه,شعری درباره معشوقه,شعری در مورد معشوقه,شعر شهریار درباره معشوقه اش,شعر درباره مرگ معشوقه,شعر درباره رفتن معشوقه,شعری درباره رفتن معشوقه,شعر برای معشوق,شعر برای معشوق بی وفا,شعر برای معشوق زیبا,شعری برای معشوق,شعری برای معشوق,شعری برای معشوقم,شعر داد معشوقه به عاشق پیغام,شعر داد معشوقه به عاشق پیغام,شعر داد معشوقه به عاشق پیغام ایرج میرزا,شعر مولانا معشوقه به سامان شد,شعر راجع به معشوقه,شعر گاندی خطاب به معشوقه اش
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد معشوقه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ده دله از بهر چیست عاشق معشوق
عاشق معشوق به که یکدله باشد
شعر در مورد معشوقه
چون جدا گشت عاشق از معشوق
برد معشوق ناز و عاشق درد
شعری در مورد معشوقه
گفتی که جدا مانده ای از بر معشوق
ما در بر معشوق ز انده در امانیم
شعر شهریار در مورد معشوقه اش
ای سایه معشوق را معشوق خود پنداشته
ای سال ها نشناخته تو خویش را از پیرهن
شعر شهریار در مورد معشوقه
هرگز نزید به کام عاشق معشوق
معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
شعر در مورد چشم معشوق
بر جزوم نشان معشوق منست
هر پاره من زبان معشوق منست
شعر در مورد تولد معشوقه
زهی طعن جاوید خورشید را
که گویند معشوق نیلوفر است
شعر زیبا در مورد معشوقه
معشوق چو آفتاب دارم
با او هوس شراب دارم
شعر در مورد رفتن معشوقه
جوانانت که در بازار هستی
خریداران معشوق اند و مستی
شعر استاد شهریار در مورد معشوقه اش
گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست
شعر درباره معشوقه بی احساس
سر معشوق داری سر درانداز
که عاشق زحمت سر برنتابد
شعر در مورد معشوقه
در خرابات با می و معشوق
نفسی عاشقانه بنشستیم
شعر شهریار درباره معشوقه اش
به خودش آنچنان کند مشغول
که به معشوق هم نپردازد
اشعار شهریار درباره معشوقه اش
معشوق جهانی و نداری
یک عاشق با سزای در خور
شعر درباره چشم معشوق
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
شعر درباره چشمان معشوق
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
شعر در مورد چشمان معشوق
عاشق همه دم فکر غم دوست کند
معشوق کرشمه ای که نیکوست کند
شعر زیبا در مورد معشوق
می پنداشتم عاشق و معشوق دواند
چون هر دو یکیست من خود احول بودم
شعر در باره رفتن معشوقه
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
شعری درباره رفتن معشوقه
کوی معشوق عرصه محشر
بانگ عشاق نغمه صور است
شعر معشوقه
ناکشیده دامن معشوق غیب
دل هزاران محنت و ضربت کشید
شعر معشوقه به سامان شد
رخ معشوق زرد لایق نیست
سرخی و فربهی عاشق سرد
شعر در مورد معشوقه
چونک معشوق ناز آغازید
ناز کش عاشقا مگیر نبرد
شعر برای معشوقه
عاشقانی که باخبر میرند
پیش معشوق چون شکر میرند
شعر درباره معشوقه
دیده را کحل شمس تبریزی
جز به معشوق لامکان نبرد
شعر برای معشوق
بی سرو خود چه جای گلستانست، خسروا
باغ و بهار بی رخ معشوق مجسی ست
شعر تعریف معشوقه
هر که جوید مرادی از معشوق
گویی او عاشق مرا خود است
شعر به معشوقه
دست من و دامان شما جمله رقیبان
گر دامن معشوق به دستم بسپارید
شعر شمشیر معشوقه قلم
قوی دلی که به معشوق او سپر سازد
نکو دلی که ز محمود ایاز بستاند
شعر برای معشوقه ام
در عشق عفاالله طلبم وصل تو، زشت است
معشوق دگر سو و تمنا به دگر سو
شعر معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
نعل در آتش فگن از پی معشوق و گر
عاشق حال خودی بر جگر ریش نه
متن شعر معشوقه به سامان شد
سوز عاشق لطف معشوق است، بر پروانه نیست
منت شمع آنکه دادش دولت خاکستری
معنی شعر معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
پاک دامانی، تو دانی چاره چیست
ما و معشوق و می و تردامنی
معنی شعر معشوقه به سامان شد
به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
سوار عیش تراند، پیاده باید رفت
شعر در مورد معشوقه
با مراد دل معشوق همی باید ساخت
کار عاشق، به نوا، خواه نشد، خواه شود
شعر کامل معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
بر آستانه معشوق اگر دهندت بار
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
شعر عاشقانه برای معشوق
(بیدل) آئینه معشوق نما در بر تست
این نیازی که توداری نشود ناز چرا
شعری برای معشوقه ام
(بیدل) من و بیکاری و معشوق تراشی
جز شوق برهمن صنمی نیست درینجا
شعر زیبا برای معشوقه
(بیدل) این بار امانت بزمین سود سرت
تا کجا جامه معشوق ببر خواهی داشت
زیباترین شعر برای معشوقه
درد معشوق فزونتز زغم عشاق است
چاک چون سینه گندم بدل آدم نیست
شعر در مورد معشوقه
ما عجز پیشها همه معشوق طینتیم
لیک آن بضاعتی که توان کرد ناز نیست
شعر تولد برای معشوقه
خوی معشوق زآئینه عاشق دریاب
طینت برهمن از آتش سنگ صنم است
شعر درباره معشوقه بی احساس
غیر نیرنگ تحیر در مقابل هیچ نیست
بی نقابیهای ما معشوق و عاشق میشود
شعر در مورد معشوقه
اگر معشوق بیمهر است و گر عاشق وفا دارد
تماشا مفت دیدنها محبت رنگها دارد
شعری درباره معشوقه
یک جلوه داشت عاشق و معشوق پیش ازین
خون گردد امتیاز که عرض حجاب داد
شعری در مورد معشوقه
تو گمانی که می رسد معشوق
آن نشانی که می رود دلدار
شعر شهریار درباره معشوقه اش
جفایی کز بر معشوق آید
نثارش کن به شادی مرحبایی
شعر درباره مرگ معشوقه
می افشاری مرا چو انگور
معشوق نه ای مرا بلایی
شعر درباره رفتن معشوقه
قاصد معشوق بود از کوی عشق
چهره عشاق را بوسید و رفت
شعری درباره رفتن معشوقه
معشوق عیان می گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است
شعر برای معشوق
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
شعر در مورد معشوقه
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
شعر برای معشوق زیبا
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
شعری برای معشوق
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
شعری برای معشوق
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
شعری برای معشوقم
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
شعر داد معشوقه به عاشق پیغام
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
شعر داد معشوقه به عاشق پیغام
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
خویشتن در پای معشوق افکنی
شعر در مورد معشوقه
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
شعر مولانا معشوقه به سامان شد
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
شعر راجع به معشوقه
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
شعر گاندی خطاب به معشوقه اش
گهی که عاشق و معشوق را وصال بود
گمان مبر که بود آگهی رقیبان را
شعری در مورد معشوقه
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
شعر شهریار درباره معشوقه اش
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
شعر درباره مرگ معشوقه
هزار دشمنی افتد به قول بدگویان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
شعر درباره رفتن معشوقه
دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دستست
شعری درباره رفتن معشوقه
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
شعر برای معشوق
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست